جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آميز را

شاعر : سنايي غزنوي

زنگيان سجده برند آن زلف جان آويز راجاودان خدمت کنند آن چشم سحر آميز را
زلف جان آويز را يا چشم رنگ آميز راتوبه و پرهيز کردم ننگرم زين بيش من
جان ماني سجده کردي صورت پرويز راگر لب شيرين آن بت بر لب شيرين بدي
جاي کي ماند درين دل توبه و پرهيز رابا چنان زلف و چنان چشم دلاويز اي عجب
وين سر طناز پر وسواس تيغ تيز راجان ما مي را و قالب خاک را و دل ترا
ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تيز راشربت وصل تو ماند نوبهار تازه را
نيک ماند روز هجرت روز رستاخيز راگر شب وصلت نمايد مر شب معراج را
رطل مي‌بايد دمادم مست بيگه خيز رااهل دعوي را مسلم باد جنات النعيم
در دهيدش آب انگور نشاط‌انگيز راآتش عشق سنايي تيز کن اي ساقيا